حوالی نصف شب بعد از مدتها مزامیلِ جن بر من ظاهر میشود و میگوید که طرفای ما هوا طوفانی است، باد و بارونه، گفتم بیام پیشت اینجا هوا بهتره. میگم قربونت بهونه نیار، میدونم مسئلهای هست که اومدی! تو سالهای زندگیات رو غالبا سیبری گزروندی، حالا آب و هوای کوههای هندوکش برات مثل بهشت میمونه! میخنده و میگه باشه باشه، بهت میگم، ولی حرفهای برخورد میکنیم، الان قاعدتا باید حالت خوب باشه، از سحر و جادو هم خبری نیست، بدستش بیار! خودت، قضیه رو حل کن.
بهش میگم ناراحت نیستم، چیزی برای ناراحت شدن نبود! ولی خب نمیخوام ذهنیتهام دستخور هیچ گونه تغییری بشن!
میگوید فکر نمیکنی سخت میگیری، انسانها رو نرمالتر ببین. عاقل و منطقی باش پسر خوب، بهش سخت نگیر! فقط میگم منطقیتر فکر کن. بابا من که جن هستم هم میترسم باهات گاها حرف بزنم.
بهش میگوییم؛ مزامیل تو هم اگه بری و نمونی و از دستت بدم برام سخت نیست، ولی اون فرق میکنه مسئلهاش، مکملترین انسان در ذهن من مطمئن هستم همونطور که من فکر میکنم است، اون تا حد زیادی کامل است. ما باهم بدترین شوخیها رو میکنیم، دعواها رو شاید خواهیم کرد، شاید خیلی کارها رو کردیم، خیلی از نقصها رو داشتیم و داریم و خواهیم داشت! ولی مسائل ریزی هستن که پایهای هستن، مسائل برگرفته از شخصیت و عواطف و اساسها، اینا داشتههای ما هستن، من اگه بهشون توجه نکنم تبدیل به یک شخص عادی میشه، اگه نگم اون گوشه ذهنم میمانند!
مزامیل جان وقتی تو من رو خالصانه صدا بکنی، تو در وجودت میدونی که خالصانه است، اینجا باقی مسائل میروند توی حاشیه من اول جواب تورو میدم و بعد میگویم بنا به شرایط فلان مسئله است. من اون صدات رو میشنوم، دوست دارم بشنوم، این دارایی است، باقی مانده است، اینها، این چیزا اساس هستن، تو میدانی، تو و من نمیخوایم از دست برن. حداقل تا جایی که من میدونم و شاکله و معیارهای من میگن من و تو هردوتا نمیخوایم، چون من تورو نسبت به بقیه اینطوری میشناسم. من اون رو بر اساس شخصیت فهمیده و جنتلمنش میشناسم، اهمیت دادن به عواطفش میشناسم، پرنسیپش رو قبول دارم، اون درجهاش در حد پریها، فرشتهها و ملکههاست، سرشار از ستارههاست. نمیخوام اینا از دست برن، قسمتی از وجودم رو با اینا گره زدم، شعر میاره، نوشتن میاره! همینطوری هم است.
میدونم گاها سختگیری است، اما من نسبت به عواطف سختگیر نیستم، فقط تفاوت قائل میشم، باقی چیزا حاشیه هستن، اصل بر شعور دوست داشتن است، ذهنیت اهمیت دادن به کَنه دوست داشتن، اصلِ بنیادی دوست داشتن! چون باقی مسائل دست طبیعت هستن پایهی نیستن، موها میتونن کم پشت و سفید بشن، صورت میتونه لک بیفته، جسم ممکنه چربی بگیره و پوستش نرم بشه اصلا جسم معیار نیست! جسم زیبا هر روز با یه چی دیگه میتونه زیبایی متفاوتتری داشته باشه، یعنی وقتی عاشقی آماده دوست داشتن هرچیزیاش هستی، روحش رو میپرستی، عطرش رو دوست داری.
اما عاطفهها، اخلاق دوست داشتن، اخلاق توجه به احساسها بنیادی هستن، اینا تفاوتش با بقیه هستن، اینا هستن که درجه الههی بهش میدهند. اینا هستن که اون رو عذرا، آیمی، ارغوان میکنن، اینا هستن که روزانه هزاربار میخوام اسم بی همتاش تکرار کنم! اینا مزامیل جان، اینا گنج ما هستن، روی اینا قمار نمیشه کرد.